باز خواهم گشت
چهارشنبه, ۲ مهر ۱۳۹۳، ۰۴:۱۸ ب.ظ
از آن اولین حج من بود که به اینجا آمدم. حج من، نه در زمین خاکی شما انسان ها ، بلکه حجم در سدره المنتهی و طوافم ، نه به دور خانه ی سنگی خداوند در بیابان های زمین شما، بلکه طوافم به دور خانه ی نورانی خدا،بیت المعمور. به حج رفتم و دیگر بر نگشتم. به اینجا آمدم. به زمین خاکی شما و در بدنی خاکی در کنار شما.
خانه ام را در زیباترین گل آسمان ها ترک کردم و به اینجا آمدم در خانه ای سنگی که همه ی تان امثالش را دوست می دارید. و هرچه سنگش بیشتر باشد، بیشتر دوستش می دارید. مانند این بدترین زمانه تان که دلهایتان هرچه سنگی تر باشد بیشتر دوستش می دارید.
از اولین روزهایی که من و امثال من در این جهان چشم گشودیم.زمانی در بین شما می مردیم و سپس سوار بر کشتی می شدیم و از دریا می گذشتیم. بر می گشتیم به خانه قدیمی مان.دلم برای گل طلایی و درخشانم در زیباترین دشت آسمان ها تنگ شده است.
همیشه دیگرانمان در بهشت خاکستری، لنگرگاه خاکستری در کنار دریا، از آنجا که راه بازگشت مان است برای ما سرود می خواندند. چند روزی پیش چه سرودهای زیبایی می خواند مادری که فرزندش بازگشته بود و خود هنوز بین شما مرده است.
واقعا نمی دانم زیباست سرودهایمان یا نه.سالهای مردگی ام مرا کشته اند. دیگر یادم نمی آید خودم کیستم. شاید زمانی که خانه ام را دیدم و گلبرگ های نورانی اش از دور درخشید. شاید یادم بیاید و شاید در آنجا در یابم که سرودهایمان زیبا است یا نه.
جهان مرده تان، بیابان هایش خاطراتم را سوزانده. یادم نمی آید خانه من در میان دشت بود. تک درخت کدام سو ترم بود؟ آیا جویباری در آن نزدیکی بود و کسی در آن زندگی می کرد؟ او کجا بود؟ خانه اش چه بود؟یادم نمی آید. بیابان های مرده جهانتان تنها خاطراتی از همین اجتماعمان در همین بیابان ها در ذهنم باقی گذاشته. اما حتی شیرین بودند بودنمان در کنار هم در این بیابان ها. کاش وقتی بازگشتم. خانه اش را بیایم. زود بازخواهم گشت. اما هنوز در این بیابان ها کاری دارم که انجام نداده ام. کار ندانسته ام را انجام ندادم.
اما باز خواهم گشت. به گل طلایی زیبایم. به خانه ام. به خانه ام در دشت زیبایی که خانه ی درختی کسی آنسوترش بود و جویباری و سنگ های زیبای کنارش و جایی هم خانه او بود.
باز خواهم گشت.
خانه ام را در زیباترین گل آسمان ها ترک کردم و به اینجا آمدم در خانه ای سنگی که همه ی تان امثالش را دوست می دارید. و هرچه سنگش بیشتر باشد، بیشتر دوستش می دارید. مانند این بدترین زمانه تان که دلهایتان هرچه سنگی تر باشد بیشتر دوستش می دارید.
از اولین روزهایی که من و امثال من در این جهان چشم گشودیم.زمانی در بین شما می مردیم و سپس سوار بر کشتی می شدیم و از دریا می گذشتیم. بر می گشتیم به خانه قدیمی مان.دلم برای گل طلایی و درخشانم در زیباترین دشت آسمان ها تنگ شده است.
همیشه دیگرانمان در بهشت خاکستری، لنگرگاه خاکستری در کنار دریا، از آنجا که راه بازگشت مان است برای ما سرود می خواندند. چند روزی پیش چه سرودهای زیبایی می خواند مادری که فرزندش بازگشته بود و خود هنوز بین شما مرده است.
واقعا نمی دانم زیباست سرودهایمان یا نه.سالهای مردگی ام مرا کشته اند. دیگر یادم نمی آید خودم کیستم. شاید زمانی که خانه ام را دیدم و گلبرگ های نورانی اش از دور درخشید. شاید یادم بیاید و شاید در آنجا در یابم که سرودهایمان زیبا است یا نه.
جهان مرده تان، بیابان هایش خاطراتم را سوزانده. یادم نمی آید خانه من در میان دشت بود. تک درخت کدام سو ترم بود؟ آیا جویباری در آن نزدیکی بود و کسی در آن زندگی می کرد؟ او کجا بود؟ خانه اش چه بود؟یادم نمی آید. بیابان های مرده جهانتان تنها خاطراتی از همین اجتماعمان در همین بیابان ها در ذهنم باقی گذاشته. اما حتی شیرین بودند بودنمان در کنار هم در این بیابان ها. کاش وقتی بازگشتم. خانه اش را بیایم. زود بازخواهم گشت. اما هنوز در این بیابان ها کاری دارم که انجام نداده ام. کار ندانسته ام را انجام ندادم.
اما باز خواهم گشت. به گل طلایی زیبایم. به خانه ام. به خانه ام در دشت زیبایی که خانه ی درختی کسی آنسوترش بود و جویباری و سنگ های زیبای کنارش و جایی هم خانه او بود.
باز خواهم گشت.
- ۹۳/۰۷/۰۲
با درج لینک یا بنر در وبگاه خود ما را یاری نمائید
یاعلی