آمدند و کشتند و سوزاندند و غارت کردند و رفتند.صدای زجه آدمها در ساختمانهای سوخته به گوش می رسید.مردانی که سر می بریدند و زنان را کشان کشان می بردند.گویی باری دیگر مصیبت وارد بر پسر اوشیدرماه تکرار می شد.
لباسهای شان سیاه و صورتهایشان سیاه تر از لباس ها. بر خرابه ها راه می رفتند و از خرابه ای به خرابه ای دیگر به سان مارهای خرابه دوست. از غارتشان خشنود بودند. می خوردند و می نوشیدند.اسیران را می آزردند. باید بار دیگر فرار کرد. با چند تن فرار می کنیم. فراری سخت. در حالی که روحمان از شکنجه ی دیوان ضعیف و آزرده است. به دنبالمان می آیند. طعمه گرگ فرار کرده.
به سوی جایی امن می رویم. به خیال خودمان امن. اما از دست دیوان اندک خانه هایی امن اند. آنجا را نیز دیوان گرفته بودند. پرچمشان در اهتزاز بود.
........................................................
از خواب برخاستم. رویایی بس دهشتناک بود. تنم از استیصال و غم آزرده بود. روحم هنوز از شکنجه های در رویا آزرده بود.آن دیوان هنوز به شهر ما پا نگذاشته اند. اما در جایی دیگر از دنیا قتل و غارت می کنند. بارها آنها را در رویا دیده ام.جنگیده ام. فرار کرده ام. به مسجد آن شیخ پناه برده ام. اما این بار درمانده و بیچاره. گویی جهان پتیاره به طعنه می خندید.
پ.ن: مشیاکه دیوه تحت الفظی فکر کنم میشه فانیان دیو که موبد اردشیر آذرگشسب مردم دیو صفت معنی کرده.