مغکده

Everything is god,The light of god and The shadow of god

مغکده

Everything is god,The light of god and The shadow of god

به کجا آمده ای؟
مغکده

به سرای آتش وارد مشو.مگر سرها واپوشانده،پنام بر دهان نهاده و کفشها بیرون کرده. و به او ننگر چه اگر او نیز به تو بنگرد. آتش به آتش گیرد و نتوانی بیرون رفتن. دیوانه ای شوی از دیوانگان این سرای.چه چیزها که از تو نگیرد و چه چیزها که به تو ندهد.

یزشن آخر

۲ مطلب در اسفند ۱۳۹۳ ثبت شده است

I know,Its all wrong.By rights,we shouldnt even be here.

But we are

Its like in the great stories.The ones that really mattered.Full of darkness and danger they were.

And sometimes you didnt want to know the end,because how could the end be happy?

how could the world go back to the way it was , when so mach bad had happened?

But in the end ,Its only a passing thing.

this shadow.

Even darkness must pass.

A new they will come.

And when the sun shines ,It will shine out the clearer.

those were the stories that stayed with you that meant something.

Even if you were too small to understand why.

But it can be fell.

Folk in those stories,had lots of chances of turning back

only they didnt.

they kept going, because they were holding on to something.

that there is some good in this world And its worth fighting for.

  • زَوَتار
همیشه خداحافظی کردن کار سختی است. بدرود یعنی بخشی از زندگی که از آن می گذری.و حقیقتا زندگی هیچوقت دست چین نشده است. تلخ و شیرین در هم است.

اما باید گذشت،بعد از اینکه هر تلاشی برای ماندن کردی اما این سرا ، سرای ماندن نیست و باید بروی.تمام تلاشت را می کنی. تمام تلاشت را می کنی که وضعیت را حفظ کنی. اما روح که بیمار شود چه حاجت از هر چیز.

گاهی هجرت لازم است. هجرت به شهر خود.هجرت به گذشته خود. می گویند گذشته ها گذشته. اما عقل حکم می کند اگر راهی را اشتباه رفتی. بازگرد.

باز می گردم. به گذشته ای که در آن بهتر بودم. به خود دوست داشتنی ام.

« یا ایتها النفس المطمئنه ارجعی الی ربک راضیه مرضیه»

بازگشت باید به سوی مبدا، و هرگز نباید از مرز هایی گذشت که نیکی در آن نیست.هرگز سرزده به کانونی نباید رفت. هرگز در گاهی نباید تصمیم گرفت.هرگز نباید به چیزی اصرار ورزید.هرگز نباید سخنی از نباید ها گفت.هرگز نباید غده ی سرطانی را دست زد.هرگز نباید در مقابل آن چیز که نباید ایستادگی کرد. هرگز نباید امید واهی داشت. هرگز نباید در چیزی که نباید دخالت کرد. هرگز نباید با کسانی که نباید روبه رو شد. هرگز نباید امید به بهبود موقعیتی بست. هرگز نباید در مقابل نفس اماره حتی بالحُسن تسلیم شد. هرگز نباید چوب دوسر نجس شد. هرگز نباید راز درون فاش کرد. هرگز نباید به خیر کسی دل بست.هرگز نباید از روی ذوق کاری کرد.

هرگز نباید به هرگز نبایدها نزدیک شد تا نیازی به جبران باشد که نتوانی جبران کنی.و زندگی ها نابود شود و مسیر ها عوض شود و آرامش ها برود و سردرگمی ها بیاید و پلیدی ها آشکار شود و نور ها ضعیف شود تنها به خاطر اولین نباید که از آن گذشتی.

تو هر روز بدتر می شوی خود من.هرروز. درمان تو اتاق ایزوله است. زندگی ات برایت سنگین  است و دیوی در آن قذم می زند. از دود و اتش.
به زندگی ای ساده برو. بدون چیزی. عادی باش.بگو و بخند. دقدقه ات کلاس درس زیست و دختران مدرسه ی آنسو تر و سرشاخ شدن با پسر های دیگر باشد. ساده زندگی کن.چیزهایی را دوست بدار که همه می گویند دوست دارند و متنفر باش از چیزهایی که دیگران می گویند از ان متنفر آن. باید به نقطه اولت باز گردی.دور برگردان آنجاست.
  • زَوَتار