مغکده

Everything is god,The light of god and The shadow of god

مغکده

Everything is god,The light of god and The shadow of god

به کجا آمده ای؟
مغکده

به سرای آتش وارد مشو.مگر سرها واپوشانده،پنام بر دهان نهاده و کفشها بیرون کرده. و به او ننگر چه اگر او نیز به تو بنگرد. آتش به آتش گیرد و نتوانی بیرون رفتن. دیوانه ای شوی از دیوانگان این سرای.چه چیزها که از تو نگیرد و چه چیزها که به تو ندهد.

یزشن آخر

در لبه‌ی پرتگاه

شنبه, ۵ اسفند ۱۳۹۶، ۰۲:۱۴ ق.ظ

خب، من برگشتم انگار. احتمالا دیگه احدی از دوستان قدیمی و یاران جانی، اینجا رو نمی‌خونن. فقط و فقط خودم توی مغکده‌م نشسته‌م. به قول این دویچا، sehr gut.

خب، تمام نبودنم، از این بود که احتمالا مرده بودم، قدیما احتمالا از رو ذوق می‌نوشتم. شاید. ولی الانه دیگه ذوق نویسندگی‌ای در کار نیست. از رو درده. دردای منم به درد کسی نمی‌خوره. عزیز دلم، خودتو خسته نکن. نشین پای نوشته‌هام. وقتتو نکش. قسم به آتش، چیزی برات نداره.

احتمالا اینا، نوشته‌های یه جوونک پیر افسرده‌ی خودکشنده‌س. به قول یه روان‌شناسی که خونده بودش. جز تاریکی چیزی توش نمی‌بینه.

خواهرم، حالا حرف تو درست. ولی اینجا یه روز قرار بود مغکده باشه. سرای آتش باشه. نور باشه. گرمی باشه. 

بگذریم، همش خشت زدنه، می‌دونید. قرار شده بنویسم، بقیه توصیه کردن، بنویس، حالت بهتر شه و فلان.

همین الان، حس انزجار می‌کنم که اگه بخوام بنویسم و یه رهگذر بیچاره‌ای بشینه بخونه.

پس، می‌خوام براتون داستان بگم. قبوله. از این بعد اینجا داستان می‌گیم. ایده‌ی جالبی بود، تا وقتی زنده‌م داستان می‌گم.

  • زَوَتار

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی