مغکده

Everything is god,The light of god and The shadow of god

مغکده

Everything is god,The light of god and The shadow of god

به کجا آمده ای؟
مغکده

به سرای آتش وارد مشو.مگر سرها واپوشانده،پنام بر دهان نهاده و کفشها بیرون کرده. و به او ننگر چه اگر او نیز به تو بنگرد. آتش به آتش گیرد و نتوانی بیرون رفتن. دیوانه ای شوی از دیوانگان این سرای.چه چیزها که از تو نگیرد و چه چیزها که به تو ندهد.

یزشن آخر

دنیا، نامزد عزیزم!

چهارشنبه, ۱۷ دی ۱۳۹۳، ۰۳:۴۸ ب.ظ

بر روی سنگفرش باغ اناری قدم می زدم. سنگها چه زیبا تاب سختی را می آورند. خودشان سختند. کمی آنسو تر علف های مرطوب کوتاه قد زمستانی، لطیف و ناتوان از باد زمستانی در خود گره خورده اند. ناگهان کف کتانی ام. قلنج برگی زرد را می شکند. از او گذشتم و او نیز سبکبارانه بر روی باد خرامید و رفت.


درختان سرما را دوست دارند گویا، زمستان که می آید لباس خود را کم می کنند.آخرین حرفهایشان را می زنند. می خواهند بخوابند. صدای حرکت آب را در رگ های بی قلبشان می شنوم. زندگی جریان دارد. زندگی هست. تا خدا هست. تا من هستم.

قدم هایم مثل رقص بقای پرندگان است. گویا طبیعت کوچک این باغ را در آغوش می کشد. برای آبستن شادی، زندگی، برای انتخاب غیرطبیعی در دنیای روح. از پل رد می شوم تا باز هم به باغ برسم. برادر دوقلو اش.که اتوبانی بین آنها فاصله انداخته.اتوبان مشکلات، اتوبان سو تفاهم. اتوبان هر آنچه که موجب جدایی است.

در اتوبان نیز همه چیز هست. پرندگانی که بر فرازش پرواز می کنند. ماشین ها، سوخت تراکم ، احتراق . سوخت ، تراکم ، احتراق. سوخت، تراکم ، احتراق بر یکای بارها در ثانیه. یادم نبود روی پل بودم. الان که یادم آمد. رفیق قدیمی هم آمد. سلام ترس از ارتفاع.قلبم به تپش آمد. چشمانم سیاه شد. سیاه. سیاه.

سیاه، مثل لاک های دختری که از روبه رو می آمد.

آه دخترک.با لاک های سیاه، تلخی بوی سیگار تازه دود شده اش.شایدم دود نشده.خودم خواستم.زیباتر است.به لاک های سیاهش می آید اقلا.

و چشمان درشت و معصومش در پشت آن عینک بزرگ، عینک خنگی،نه، خنگ نبود. فراستی در نگاهش بود.غرق نگاهش نشدم. سرش را انداخت پایین و گذشت. و من آرزو کردم ای کاش ساعت برنارد در جیبم بود.

 پایین پله ها بوته های سرخ آبیِ گیاه نمی دانم چی کنفرانس داشتند.چه کنفرانس دوستانه ای. از آن کنفرانس هایی که از شروعش نتیجه معلوم است.آن هم نتیجه ای زیبا.نه مثل ما آدم ها،کنفرانس یک سال،کنفرانس دوسال ، کنفرانس سه سال. کنفرانس به طولانی بودن آوردن کسی که برایش کنفرانس می گیرند.

زیباست. چشم جهان برق می زند. مثل چشمان دخترک ، ما هم زیبائیم. دوست دارم. لات ها را ، دزد ها را ، داعش را ، لاک ناخن های دخترک نیز سیاه بود. هرچند امروز چهان شبیه دخترکی بعد از گریه هست. بلند شو. دو چشمانت را پاک کن.

  • زَوَتار

نظرات  (۱)


نامزدی‌ت مبارت. :))

جدای از شوخی.. پستت خیلی روون و قشنگ بود. ب خصوص پایان‌بندیش. انگار ن انگار ی کنکوری نوشته اینو.. ( :دی) دو دور خوندمش. می‌رم تو دور سوم. بیشتر بنویس داداشی... بیشتر بنویس. :)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی