آن یکی می گفت با من اینچنین.
چهارشنبه, ۲ بهمن ۱۳۹۲، ۰۴:۳۷ ب.ظ
السلام یا مذل العالمین.
آتش دل از رخم پیدا نبود.غصه های من یکی دوتا نبود. آن یکی می گفت با من اینچنین، السلام یا مذل المسلمین
قامت صبر از صبوریم خمید. پای منبر جان به لبهایم رسید.
غصه ام سوزان تر از این حرفهاست. غصه اصلی ز بعد مصطفی است.
خانه ی ما، خالی از جانانه بود. در عزای مصطفی غم خانه بود.
دیده گریان بود چشم زینبین. غرق خون چشم من و چشم حسین.
مادر و بابم با لبخند رضا پاک می کردند اشک چشم ما.
ناگهان دلشوره بر جانم فتاد. گویی یا عالم ز حرکت ایستاد.
ناگهان باب عداوت باز شد. کینه توزی با علی آغاز شد.
به چه این بی حرمتی ها زود بود. مادرم در هاله ای از دود بود.
درب از جا کنده شد با یک لگد.درب از جا کنده شد با یک لگد
مادرم در پشت درب فریاد، مادرم در پشت در فریاد زد.
- ۹۲/۱۱/۰۲